این روزها نصرت رحمانی ? می روم تا درو کنم خود را از زنانی که خیس پاییزند از زنانی که وقت بوسیدن غرق آغوشت اشک میریزند میروم طرح غصه ای باشم مثل اندوه خالکوبی هاش میروم تا که دست بردارم از جهان مخوف خوبی هاش ! مثل تنهایی ِ خودم ساکت مثل تنهایی ِ خودم سر سخت مثل تنهایی ِ خودم وحشی مثل تنهایی ِخودم بد بخت ! هر دوتا کشته مرده ی مردن هر دوتا مثل مرد آزرده هر دوتا مثل زن پر از گفتن هر دوتا پای پشت پا خورده ما جهانی شبیه هم بودیم آسمان و زمینمان با هم فرقمان هم فقط در اینجا بود او خودش بود و من خودم بودم در نگاهش نگاه میکردم در نگاهش دو گرگ پنهان بود نیش تیز کنار ابروهاش او هم از توله های آبان بود با تو ام قاب عکس نارنجی با تو ام زر قبای پاییزی در نگاهت حضور مولانا است پا رکاب دو شمس تبریزی! توی چشمت دوباره ماهی ها توی چشمت عمیق اقیانوس توی چشمت همیشه دعوا بود بین هر هشت دست اختاپوس توی چشمت چقدر آدم ها داس ها را به باغ من زده اند سیب بکری برای خوردن نیست تا ته باغ را دهن زده اند در سرت دزد های دریایی نقشه ام را دوباره دزدیدند اجتماعی که سارقت بودند از تو غیر از بدن نمیدیدند از تو غیر از بدن نمیخواهند کرم هایی که موریانه شدند عده ای هم که مثل من بودند ساکنان مریض خانه شدند ساکنان مریض خانه شدیم حال ما را اگر نمیدانی عقربی را دچار آتش کن اینچنین است مرد آبانی ! ماده جغد سفید من برگرد ! بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟ من هدایت شدم..خدا شاهد ! بار کج هم به منزلش گاهی …. بار کج هم به منزلش برسد آه من هم نمیرسد به تنت قاصدک های نامه بر گفتند شایعه است احتمال آمدنت عشق من در جنون خلاصه شده دست من نیست ، دست من ، عشقم ! دست من ناگهان به حلقومت ! مرگ من ،دست و پا نزن عشقم ! من مریضم که صورتم سرخ است شاعری که چقدر تب دارم اندکی دوست رو به رو با من یک جهان دشته از عقب دارم در سرم درد های مرموزی است مغزم از شعر مرده پر شده است خط و خوط نوار مغزی گفت شاعر این شعر هم تومور شده است من سه تا نطفه در سرم دارم جان من را سه شعر میگیرد ؟ خط و خوط نوار مغزی گفت : فیل هم با سه غده میمیرد ! بیت هایی که آفریدمشان در پی روز قتل عام منند هر مزاری علیرضا دارد کل این قبر ها به نام منند مرگ مغزی است طعم ابیاتم مزه ی گنگ و میخوشی دارم باورم کن که بعد مردن هم حس خوبی به خود کشی دارم ! کار اهدای عضو هایم را به همین دوستان اندکم بدهید چشم و گوشم برای هر کس خواست مغز من را به کودکم بدهید در سرم رنج های فر هاد است یک نفر بعد من جنون باید! تیشه ام را به دست او بدهید بعد من کاخ بیستون باید .. وای از این مرد زرد پاییزی وای از این فصل خشک پا خوردن وای از این قرصهای اعصابی وقت هر وعده بیست تا خوردن مرد آبانی ام بفهم احمق! لحظه ای ناگهان که من باشم هر چه ضد و نقیض در یک آن کوچک بی کران که من باشم مرد آبانی ام که قنداقی وسط سردی کفن بودم بعد سی سال تازه فهمیدم جسدی لای پیرهن بودم ! جسد شاعری که افتاده از نفس از دوپا از هر چیز سال تحویلتان بهار اما سال من از اواسط پاییز زردی ام از نژاد فصلم بود سرخی ام از تبار برگی که روز میلادم از درخت افتاد زیر رگباری از تگرگی که از تبار جنون پاییزی کاشف لحظه های ویرانی عقربی در قمر تمرکیدیم وای از این اجتماع آبانی ? من تو ام من خود تو ام شاید شعر دنبال هردومان باشد نیمه ای از غمم برای تو تا خودکشی مال هر دومان باشد ------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:45 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |