مرگ ترین حقه ی جادوگران داغ ترین شهوت آتش زدن تهمت شاعر به سیاوش زدن هر که تو را دید زمین گیر شد سخت به جوش آمدو تبخیر شد درد بزرگ سرطانی من کهنه ترین زخم جوانی من با تو ام ای شعر به من گوش کن نقشه نکش حرف نزن گوش کن شعر تو را با خفه خون ساختند از تو هیولای جنون ساختند ریشه به خونابه و خون میرسد میوه که شد بمب جنون میرسد محض خودت بمب منم ، دور تر ! می ترکم چند قدم دور تر ! از همه ی کودکی ام درد ماند نیم وجب بچه ولگرد ماند حال مرا از من بیمار پرس از شب و خاکستر سیگار پرس از سر شب تا به سحر سوختن حادثه را از دو سه سر سوختن خانه خرابی من از دست توست آخر هر راه به بن بست توست * چک چک خون را به دلم ریختم شعر چه کردی که به هم ریختم ؟ گاه شقایق تر از انسان شدی روح ترک خورده ی کاشان شدی شعر تو بودی که پس از فصل سرد هیچ کسی شک به زمستان نکرد زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ هر چه که بستند دروغ است و بس تیغه ی زنجان بخزد بر تنت خون دل منزویان گردنت شاعر اگر رب غزل خوانی است عاقبتش نصرت رحمانی است حضرت تنهای به هم ریخته خون و عطش را به هم آمیخته کهنه قماری است غزل ساختن یک شبه ده قافیه را باختن دست خراب است چرا سر کنم ؟ آس نشانم بده باور کنم دست کسی نیست زمین گیری ام عاشق این آدم زنجیری ام شعله بکش بر شب تکراری ام مرده ی این گونه خود آزاری ام من قلم از خوب و بدم خواستم جرم کسی نیست ، خودم خواستم شیشه ای ام سنگ ترت را بزن تهمت پر رنگ ترت را بزن سارق شبهای طلاکوب من میشکنم میشکنم خوب من * منتظر یک شب طوفانی ام در به در ساعت ویرانی ام پای خودم داغ پشیمانی ام مثل خودت درد خیابانی ام "با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام" مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟ تا که مرا دید به حالم گریست ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟ مردن تدریجی اگر زندگی ست "طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام" من که منم جای کسی نیستم میوه ی طوبای کسی نیستم گیج تماشای کسی نیستم مزه ی لبهای کسی نیستم "دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام" خسته از اندازه ی جنجال ها از گذر سوق به گودال ها از شب چسبیده به چنگال ها با گذر تیر که از بال ها "آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام" شعر اگر خرده هیولا شدم آخر ابَر آدم تنها شدم گاه پریشان تر از این ها شدم از همه جا رانده ی دنیا شدم "ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام" وای اگر پیچش من با خمت درد شود تا که به دست آرمت نوش خودم زهر سراپا غمت بیشترش کن که کمم با کمت "خوب ترین حادثه میدانمت خوب ترین حادثه میدانی ام ؟" غسل کن و نیت اعجاز کن باز مرا با خودم آغاز کن یک وجب از پنجره پرواز کن گوش مرا معرکه ی راز کن "حرف بزن ابر ِ مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام" قحطی حرف است و سخن سالهاست قفل زمان را بشکن سال هاست پر شدم از درد شدن سال هاست ظرفیت سینه ی من سال هاست "حرف بزن حرف بزن سال هاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام" * روز و شبم را به هم آمیختم شعر چه کردی که به هم ریختم ؟ یک قدم از تو همه ی جاده من خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من شعر تو را داغ به جانت زدند مهر خیانت به دهانت زدند هر که قلم داشت هنرمند نیست ناسره را با سره پیوند نیست لغلغه ها در دهن آویختند خوب و بدی را به هم آمیختند ملعبه ی قافیه بازی شدی هرزه ی هر دست درازی شدی کنج همین معرکه دارت زدند دست به هر دار و ندارت زدند سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟ لب بگشایید اگر دیده اید تا که به هر وا ژه ستم میشود دست ، طبیعی است قلم میشود وا ژه ی در حنجره را تیغ کن زیر قدم ها تله تبلیغ کن شعر اگر زخم زبان تیز تر شهر من از قونیه تبریز تر زنده بمان قاتل دلخواه من محو نشو ماه ترین ماه من مُردی و انگار به هوش آمدند هی ! چقدر دست برایت زدند ! ----------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:48 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر تا مرا می نگرد قافیه را می بازم ... بازی منتهی العافیه را می بازم سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بندِ توام آزادم چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت همه شهر مهیاست مبادا که تو را آتش معرکه بالاست مبادا که تو را این جماعت همه گرگند مبادا که تو را پی یک شام بزرگند مبادا که تو را دانه و دام زیاد است مبادا که تو را مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه برف و کولاک زده راه خراب است نرو بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند این شب وسوسه انگیز مرا می شکند بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش ... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش --------------------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:46 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
این روزها نصرت رحمانی ? می روم تا درو کنم خود را از زنانی که خیس پاییزند از زنانی که وقت بوسیدن غرق آغوشت اشک میریزند میروم طرح غصه ای باشم مثل اندوه خالکوبی هاش میروم تا که دست بردارم از جهان مخوف خوبی هاش ! مثل تنهایی ِ خودم ساکت مثل تنهایی ِ خودم سر سخت مثل تنهایی ِ خودم وحشی مثل تنهایی ِخودم بد بخت ! هر دوتا کشته مرده ی مردن هر دوتا مثل مرد آزرده هر دوتا مثل زن پر از گفتن هر دوتا پای پشت پا خورده ما جهانی شبیه هم بودیم آسمان و زمینمان با هم فرقمان هم فقط در اینجا بود او خودش بود و من خودم بودم در نگاهش نگاه میکردم در نگاهش دو گرگ پنهان بود نیش تیز کنار ابروهاش او هم از توله های آبان بود با تو ام قاب عکس نارنجی با تو ام زر قبای پاییزی در نگاهت حضور مولانا است پا رکاب دو شمس تبریزی! توی چشمت دوباره ماهی ها توی چشمت عمیق اقیانوس توی چشمت همیشه دعوا بود بین هر هشت دست اختاپوس توی چشمت چقدر آدم ها داس ها را به باغ من زده اند سیب بکری برای خوردن نیست تا ته باغ را دهن زده اند در سرت دزد های دریایی نقشه ام را دوباره دزدیدند اجتماعی که سارقت بودند از تو غیر از بدن نمیدیدند از تو غیر از بدن نمیخواهند کرم هایی که موریانه شدند عده ای هم که مثل من بودند ساکنان مریض خانه شدند ساکنان مریض خانه شدیم حال ما را اگر نمیدانی عقربی را دچار آتش کن اینچنین است مرد آبانی ! ماده جغد سفید من برگرد ! بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟ من هدایت شدم..خدا شاهد ! بار کج هم به منزلش گاهی …. بار کج هم به منزلش برسد آه من هم نمیرسد به تنت قاصدک های نامه بر گفتند شایعه است احتمال آمدنت عشق من در جنون خلاصه شده دست من نیست ، دست من ، عشقم ! دست من ناگهان به حلقومت ! مرگ من ،دست و پا نزن عشقم ! من مریضم که صورتم سرخ است شاعری که چقدر تب دارم اندکی دوست رو به رو با من یک جهان دشته از عقب دارم در سرم درد های مرموزی است مغزم از شعر مرده پر شده است خط و خوط نوار مغزی گفت شاعر این شعر هم تومور شده است من سه تا نطفه در سرم دارم جان من را سه شعر میگیرد ؟ خط و خوط نوار مغزی گفت : فیل هم با سه غده میمیرد ! بیت هایی که آفریدمشان در پی روز قتل عام منند هر مزاری علیرضا دارد کل این قبر ها به نام منند مرگ مغزی است طعم ابیاتم مزه ی گنگ و میخوشی دارم باورم کن که بعد مردن هم حس خوبی به خود کشی دارم ! کار اهدای عضو هایم را به همین دوستان اندکم بدهید چشم و گوشم برای هر کس خواست مغز من را به کودکم بدهید در سرم رنج های فر هاد است یک نفر بعد من جنون باید! تیشه ام را به دست او بدهید بعد من کاخ بیستون باید .. وای از این مرد زرد پاییزی وای از این فصل خشک پا خوردن وای از این قرصهای اعصابی وقت هر وعده بیست تا خوردن مرد آبانی ام بفهم احمق! لحظه ای ناگهان که من باشم هر چه ضد و نقیض در یک آن کوچک بی کران که من باشم مرد آبانی ام که قنداقی وسط سردی کفن بودم بعد سی سال تازه فهمیدم جسدی لای پیرهن بودم ! جسد شاعری که افتاده از نفس از دوپا از هر چیز سال تحویلتان بهار اما سال من از اواسط پاییز زردی ام از نژاد فصلم بود سرخی ام از تبار برگی که روز میلادم از درخت افتاد زیر رگباری از تگرگی که از تبار جنون پاییزی کاشف لحظه های ویرانی عقربی در قمر تمرکیدیم وای از این اجتماع آبانی ? من تو ام من خود تو ام شاید شعر دنبال هردومان باشد نیمه ای از غمم برای تو تا خودکشی مال هر دومان باشد ------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:45 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
جسدم را برایت آوردم هی بریدی سکوت باریدم بخیه کردی و طاقت آوردم در تنم زخم و نخ فراوان است سر هر نخ برای پرواز است تا برقصاندم برقصم من او خداوند خیمه شب باز است از تبار خروش و طغیان بود رشته آتشفشان بر موهاش چشمهایش عصاره خورشید زیر رنگین کمان ِ ابروهاش با صدایش ترانه هایم را یک به یک روبراه می کردم مرده دست پاچه ای بودم تا به چشمش نگاه می کردم بدنش را چگونه باید گفت ساده نیست آنچه درسرم دارم من که در وصف یک سرانگشتش یک لغت نامه واژه کم دارم زندگی اتفاق خوبی بود، آخرش با نگاه بهتر شد چشمهایت همیشه یادم هست هر نگاهی به مرگ منجر شد چشمهایت عقیق ِ اصل یمن گونه ها قاچ سیب لبنانی تو بخندی شکسته خواهدشد، قیمت پسته های کرمانی نرم ِ رویاست جنس حلقومت حافظ ازوصف خسته خواهدشد وا کن از دکمه دکمه ها بدنت چشم شیراز بسته خواهدشد سرو خوش قامت تراشیده شاخه هایت کجاست پربزنم؟ حیف ازآن ساقه پا که با بوسه زخم ِ محکم تر از تبر بزنم ازکدامین جهان سفرکردی؟ نسبت ازکجای منظومه است؟ که به هردانه دانه سلولت جای یک جای دوووووور معلوم است مردم از دین خروج می کردند تا تو سمت گنــاه می رفتی شهر بی آبرو به هم می ریخت در خیابان که راه می رفتی زندگی کردمت بهانه ی من غیرتو هرچه زنده را کشتم چندسال است روزگار منی مثل سیگار لای انگشتم دور تا دورم ابرمشکوکی است جبهه های هوای تنهایی فصل فصلم هجوم آبان هاست تف به جغرافیای تنهایی مثل دوران خاله بازی بود مثل یک مرد ِ مرده خوانده شدم ای خدای تمام شیطان ها از بهشتی بزرگ رانده شدم تو در ابعاد من جوانه زدی عکس من، قاب بودنت بودم تو به فکر خیانتت بودی من به فکرسرودنت بودم چشم خودرا به دست خود بستم تا عذاب سبک تری باشی تا در اندوه رفتنت باشم تو در آغوش دیگری باشی دختر کوچه های تابستان طعم شیرین و داغ خردادی من خداوندِ بیستون بودم تو به فکر کدام فرهادی؟ چشم هایت کجای تقویمند ؟ از چه فصلی شروع خواهی کرد؟ واژه واژه غروب زاییدم ازچه صبحی طلوع خواهی کرد ؟ تو نباشی تمام این دنیا مملو از مردهای بیمار است تو نبودی اذیتم کردند زندگی سخت کودک آزار است خانه ام را مچاله ات کردم جای خالیت روی تختم ماند حسرت سیب های ممنوعه روی هرشاخه درختم ماند هر دو از کاروان ِ آواریم هردو تا از تبار شک، یا نه؟ ما به فریاد هم قسم خوردیم هردو تا درد مشترک ،یا نه؟ گیرم از چنگ جان به در ببری... گیرم از تن فرار خواهی کرد... عقل من هم فدای چشمهایت با جنــــــونم چکار خواهی کرد؟ سی و یک روز درد در به دری سی و یک هفته خودکشی کردن سی و یک ماه خسته ام کردی …. سی و یک سال طاقت آوردن در تکاپــــوی بودنت بودم زخم های همیشه ام بودی بت سنگین ـ سنگ در هر دست دشمن سخت شیشه ام بودی می روی نم نم و جهانم را ساکت و سوت و کورخواهی کرد لهجه کفش هات ملتهبند بی شک از من عبورخواهی کرد در همین روزهای بارانی یک نفرخیره خیره میمیرد تو بدی کردی و کسی با عشق ازخودش انتقام میگیرد خبرم را تو ناشنیده بگیر بدنت را به زنده ها بسپار کودکت هم مرید چشمت شد نام من را بروی او بگذار بعدمرگم ،سری به خانه بزن زندگی تر کنی حضورم را تا بیایی شماره خواهم کرد ردپاهای دور گورم را آخرم را شنیده ای اما … در دلت هیچ التهابی نیست باتو مرگ و بدون تو مرگ است عشق را هیچ انتخابـی نیست ------------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:43 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
آسمانــــی درون آنهــــــا، من در صدایش پرنده می رقصید بر تنش عطر خـــوب آویشن باز گوشواره هـــــای گیلاســـی پشتِ گوشش شلوغ می کردند دست هــــای کمندِ نیلوفر سینه ریزی ظریف بر گردن احتمـــــالا غریبــــــه مـی آمد از خیابان به شرم رد می شد دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی هیکلِ رو به راهِ حالا... زن در قطاری که صبـــح آمده بود دشت هایی وسیع جا ماندند شهر از این زاویه قفس می شد زیــــر پاهــــای گــــرمِ در رفتن پشت سر لاشه های پل بر پل پیشِ رو کـــــــوره راهِ سردرگم مثل یک مادیــــــانِ ناآرام در خیابان سایه و روشن در خیـــالش قطار مردی بود بی حیا،بی لباس،بی هر چیز در خیالش عروس خواهد شد تـــــوی هر کوپه کوپــه آبستن سارقانی که دست می بردند سیب سرخ از حصــــار بردارند دکمه هایی که حیف می مردند روی دنیــــای زیــــــر ِ پیــــراهن مردمانـــی کـــه توی پنجره ها در پیِ هرچه لخت می گشتند پیش چشمانِ گردشان اینک فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن آسمان با گُـروم گرومب خودش عکس هایی فجیع می انداخت چکه های غلیظِ خون افتاد از کجــــا روی صورتِ دامن او مسافر نبود اما باز منتظر تا قطار برگردد مثل حالا که داشت برمی گشت تـــــن تَ تَــــــن تـــــن تَ تــــــن... سوتِ کمرنگِ سرد می آمد تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه خاطراتی که داشت قِل می خورد روی تصویـــــــر ریـــل ِ راه آهـــــن توی چشمِ فلان فلان شده اش آسمانــــــی برای ماندن نیست زندگی بود و آخرین شِهه مادیـــــانِ در انتظار ِ تِــرن ------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:42 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |