اس ام اس های تیکه دار و جالب
به بعضیا باید گفت : عاشق آن لحظه ام که نه از تو و نه از تعلقات تو خبری نیست . . . حالا که رفته ای بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت ، هرکس به طریقی دل ما می شکند چون شاخه گلی در لیوان آدم نیمرو باشه ولی دورو نباشه … بعضیا مثله دسته صندلــی س?نما م?مونن .! بر عکس فلش مموری ها که روز به روز کوچکتر می شوند و پرظرفیت تر بودن با بعضیا لیاقت نمی خواد ، اعصاب می خواد ! [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 4:4 عصر ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
فقط محض خنده
پارسال رفته بودیم تفریح بیرون بچه ها هم مشغول بازی بودن خواهر زادم که 3 سالش بود یهو گفت بچه ها بیاین سوسک پیدا کردم همه بچه ها دوان دوان رفتن سوسکو ببینن…. واسه ماشین پسر خالم میخواستیم بریم ضبط بخریم من بهش گفتم اگه بتونیم از این ضبطایی که از رو ماشینا میدزدن پیدا کنیم خیلی ارزونتر در میاد.حالا رفتیم تو مغازه پسر خالم برگشته به فروشنده میگه:داداش ضبط دزدی تمیز چی داری؟!هیچی دیگه کلی به یارو توضیح دادم که این طفلی عقب موندست و منظوری نداشته رفتم مغازه موبایل فروشی به طرف میگم گوشی میخوام که حدودا400تومنی بشه یه گوشی اورده نگاه کردم دیدم خوبه گفتم همینو میخوام بعد اماده کرده بهم داده فاکتورش و نگاه کردم دیدم نوشته 670تومن.بهش میگم اقا این که 670تومنه میگه خوب اشکال نداره مابقی شو تو2تا قسط بده.میگم نمیخوام میگه خوب 5تا قسط بده امـروز به داداشـم م?گم : کـ?غه برام خبـر آورده کـه یکی از کارایی که دوست دارم بکنم اینه که تو عروسی اقوام یهو داد بزنم: شما یادتون نمیاد باغ وحش مملو از جمع?ت بود، از بلندگو? باغ وحش ا?ن بابام صلاح ما رو میخواد…واسه جهنم میخواد ما رو اماده کنه……..واسه همین کولر رو روشن نمیکنه عاقاااا یه سوال!! مامانم میگه 25 سالت شده نمیخوای سر و سامون بگیری اصن لذتی که تو برداشتن متمادی دستمال کاغذی از تو ساندویچی هست تو خوردن یه بندری دونونه مجانی نیست یادش بخیر ” فرق ما با نسل جدید ” دخترا و پسرای گل خاهشا یعنی من التماس میکنم یعنی به پاتون میفتم دیگه دیروز سر چهار راه یه نفر اومد گفت:عاغا عاغا گل نمیخوای؟ خوشم میاد تو تقویممون از روز جهانی بیابان زدایی گرفته تا روز جهانی توالت داریم،ولی روز پسر نداریم؛یعنی آدم امید به زندگی در درونش فوران میکنه یه شب می خواستم برم عروسی یکی از دوستام داشتم جلوی آینه خودم صافو صوف میکردم که مامانم اومده میگه انقد به خودت نرس یه وقت عروس تورو با دوماد اشتباه میگیره اونوقت من بدبخت میشم عروسو کجای دلم بذارم هان!!! صدای بچه هاتو چیکار کنم!!! مادر زنتو به چی حواله بدم!! حتما بعدش می خوای بیای اینجا با ما زندگی کنی؟!! خرجتو از کجا بیارم!! اخه بابات باید چه قدر کار کنه !!!! اصلا تو غلط میکنی می خوای بری عروسی بیا برو فرشارو بشور!!!!!!!! عاشق اون دسته از پسرا هستم که : وصـیـت کـردم هـرکـی تـو مـراسـم خـتـمـم گـفـت : “خـدا بـیـامـرزدش ، راحـت شـد”بـا لـبـه ی سـیـنـی حـلـوا چـنـان بـکـوبـن تـو دهـنـش تـا اونـم راحـت شـه بـیـاد پـیـش مـن !!! [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 4:3 عصر ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
به چه علت دخترها زودتر مکلف می شوند؟
خبر حوزه نوشت: آیتالله جوادیآملی در پاسخی، راز به تکلیف رسیدن دختران قبل از پسران را تشریح کرد. متن سوال و پاسخ این مرجع تقلید به شرح ذیل است. * توفیق زن بیش از مرد است توفیق زن بیش از مرد است و اگر انسان تنزل کند، حداقل باید بگوید زن همانند مرد است. زیرا تقریباً شش سال قبل از این که مرد، مکلف شود، زن را ذات اقدس اله به حضور پذیرفته است. زن همین که از 9 سالگی گذشت و وارد دهمین سال زندگی شد، خدا او را به حضور میپذیرد و با او سخن میگوید و روزه را بر او واجب میکند، مناجاتهای او را به عنوان دستور مستحب شرعی گوش میدهد. آن هنگام که مرد به عنوان یک نوجوان در حال بازی کودکانه است، زن مشغول راز و نیاز و نماز است. شش سال زمینهسازی کردن، از دوران نوجوانی او را به حضور پذیرفتن، نماز را که عمود دین است بر او واجب کردن، روزه را که سپر دین است و حج را که وفد الیاللَّه است و مهمانان در آن سفر به ضیافتگاه خداوند میروند، بر زن واجب کردن، اینها همه نشانه آن است که زن برای دریافت فضائل، شایستهتر از مرد است. و اگر این منطق درست تبیین و اجرا گردد، نتیجتاً معلوم خواهد شد که زن بالاتر از مرد و لااقل همتای مرد است. * یک دستورالعمل زن گرچه ممکن است در طی دوران عادت از برخی از عبادت محروم باشد اما تمامی آنها جبرانپذیر است، زیرا قضای روزهها را به جا میآورد و برای نماز اگر وضو بگیرد و در مصلّای خود رو به قبله بنشیند، و به مقدار نماز، ذکر بگوید ثواب نماز را میبرد. همان گونه که اگر مسافری پس از خواندن دو رکعت واجب، سی یا چهل بار تسبیحات اربعه را تکرار کند، جبران آن دو رکعت ساقط شده را خواهد کرد. پس این گونه از فضائل جبرانپذیر است. عمده آن است که مرد وقتی پانزده سالگی را تمام نمود و وارد شانزدهمین سال زندگی شد، شایستگی خطاب الهی را کسب مینماید و قبل از آن چنین لیاقتی ندارد، زیرا بلوغ، زمینه تشرف به مقام عبودیت است. * جشن تکلیف درباره یکی از علمای شیعه، ابن طاووس – رضوان اللَّه علیه – نقل شده است که روز بلوغش را جشن گرفت، او وقتی از پانزده سالگی وارد شانزدهمین سال زندگی شد دوستان و آشنایان خود را به شکرانه این که من نَمُردم و سنّ من به حدّی رسید که خدای سبحان با من سخن گفت و از من تکلیف طلب کرد، جشن گرفت چون انسان تا قبل از بلوغ، مورد خطاب تکلیفی خدا نیست، و به هنگام بلوغ لیاقت مییابد که مورد خطاب خدای سبحان واقع شود. – اما این که آیا این جشن، در اسلام مشروعیت دارد و جزو سنن هست یا نه؟ مسألهای جداگانه است، کسی به قصد ورودِ سنّت اقدام به برگزاری این مراسم نمیکند، بلکه این جشن را به شکرانه یک نعمت برگزار مینماید. و شاید مرحوم سید ابن طاووس، زیر پوشش اطلاقات اولیه که هر نعمتی به شما رسیده است حقشناس و شاکر باشید، این چنین عملی را انجام داده است. – بر این اساس، بلوغ یک شرافت است. آنها که اهل عرفان هستند، میگویند ما مشرَّف شدیم نه مکلّف، چون زحمت و مشقتی در کار نیست، بلکه شرف در کار است. لذا در مناجاتالذاکرین امام سجاد (ع) میخوانیم «یا من ذکره شرف» ای خدایی که نام تو مایه شرافت است. اگر کسی به جایی برسد که ذکر خدا گوید و در سایه این ذکر، به یاد خدا باشد و خدا هم به یاد او باشد، شرافتی نصیب او گردیده است، و این است که زن شش سال قبل از مرد به این شرافت میرسد. اگر چنانچه به این نکته دقت شود، قبل از این که مرد به راه بیفتد و در صراط مستقیم گام بردارد، زن بخش زیادی از این راه را طی کرده است. بنابراین هم آن محرومیتهایی که زن در دوران عادت دارد قابل جبران است و هم شش سال قبل از مرد، از همه مزایایی که مرد محروم است برخوردار میشود. * دلایل جبران محرومیت از عبادات در پایان عمر نیز برای زنان غیر سادات پس از سن پنجاه سالگی سخن از ایام محرومیت نیست و در این مدت محرومیت نیز اولاً، ایام عادت محدود و چند روز بیشتر نیست. ثانیاً، آنها که باردارند و توفیق حمل امانت را دارند نیز محرومیت از عبادت شامل آنها نمیشود، چون غالباً عادت با حمل جمع نمیشود. ثالثاً، مدت شش سالی که زن قبل از بلوغ مرد، بالغ میشود، همه نقصها را ترمیم میکند. بنابراین اگر نقصانی در ایمان باشد، علت آن هم نقص در عبادت باشد، نه تنها قابل جبران است، بلکه اگر زن به این فکر بیفتد که دوران شش ساله را مغتنم شمارد، عظمتی فزونتر نیز خواهد یافت. از آنچه گفته شد روشن میشود سِرّ بیان حضرت امیر – سلاماللَّه علیه – در نهجالبلاغه که در وصف زن خطاب به امام مجتبی علیه السلام میفرماید: »فاِنّ المرأة ریحانة ولیست بقهرمانة»(1). یعنی این که زن ریحان است، باید او را زودتر از مرد، تحت تربیت و تکلیف قرار داد، در غیر این صورت ضایع میشود. روایتی دیگر نیز از حضرت صادق – سلاماللَّه علیه – نقل شده است که میفرماید: »من اتّخذ امرأة فلیکرمها فانّما امرأة أحدکم لعبة فمن اتّخذها فلا یضیّعها»(2). مراد از لعب در روایت، بازیچه و اسباببازی نیست، بلکه یعنی، زن ریحانه است، این ریحانه را ضایع نکنید. اسلام به اولیای مدرسه و منزل دستور میدهد که به دخترها بیش از پسرها رسیدگی کنید. اگر تکلیف بر دختر، شش سال قبل از پسر شروع میشود بنابراین اولیای منزل و مدرسه مسؤولیتشان نسبت به دخترها بیش از پسرهاست روی این تحلیل، معلوم میشود زن برای نماز و راز و نیاز، زودتر از مرد آمادگی پیدا میکند و اگر احیاناً راههای عاطفی، زمینههای انحراف را پیش روی زن قرار دهد، تکالیف عبادی آن راهها را تعدیل میکند تا مبادا به انحراف برود. منابع: (1) نهجالبلاغه، نامه 31? (2) بحارالانوار، ج103، ص224? (زن در آئینه جلال و جمال، صفحات 379 382?) [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 4:2 عصر ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
نماز و روزه مسافری که برای چند روزی به زادگاهش می رود چگونه است؟
سوال : نماز و روزه مسافری که برای چند روزی به زادگاهش می رود چگونه است؟ اگر از زادگاهتان اعراض نموده باشید؛ یعنی قصد ندارید دیگر برای زندگی به آنجا بازگردید، هنگام سفر به آنجا مانند دیگر مسافران هستید. [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 4:2 عصر ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
کریس رونالدو در تعطیلات + عکسستاره پرتغالی تیم فوتبال رئال مادرید آخرین روزهای تعطیلات خود را سپری میکند. این مهاجم کهکشانیها که به همراه رقیب خود مسافرتهای طولانی را در فصل تابستان به سایر نقاط جهان داشته است در تازهترین عکسی خود مشغول ماهی گیری است. [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 4:1 عصر ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
چرا موج «روحانی مچکریم» انقدر فراگیر شد؟داشتیم فکر می کردیم که اگر مقابل روسیه، یکی دو امتیاز ناقابل گرفته بودیم، الان راحت می توانستیم به دور دوم لیگ جهانی والیبال صعود کنیم. یکی با حسرت پرسید: «آخه چرا حتی دو ست هم نبردیم؟» و یکی دیگر، خیلی جدی جواب داد: «چون او موقع هنوز روحانی نیومده بود.» درست می گفت؛ یعنی بازی اول و دوم ما قبل از انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد اما واقعا این دو مقوله به هم ربطی دارند؟! فوتبالمان رفته جام جهانی، والیبال شاخ سه تا از غول های دنیا را شکسته، قیمت دلار و طلا آمده پایین، بورس روزهای خوبی دارد، و چند اتفاق خوب دیگر که همه بعد از انتخابات اخیر افتاده اند. برای این همه خوشبختی باید از چه کسی تشکر کرد؟ این روزها ملت کسی جز حسن روحانی را برای این قدردانی نمی یابند و «روحانی مچکریم!» تکیه کلام خیلی ها شده. هر چیز بی ربط و با ربطی را هم به آمدن او مرتبط می دانند؛ حتی ناپرهیزی صدا و سیما در پخش زنده فوتبال و والیبال را. بعضی ها هم می گویند شنیده اند که مردم مصر در میدان تحریر فریاد می زدند: «روحانی شکرا شکرا» این عبارت بامزه دو کلمه ای، یکی دیگر از موج های شوخی های جوانانه است که در این سال ها، به بهانه های مختلف و به شکل های گوناگون مد شده؛ بعضی هایشان منقرض شده اند و بعضی ها هنوز به حیات خود ادامه می دهند. پرونده ویژه این شماره را به همین موضوع اختصاص داده ایم. اینکه این موج ها چرا به راه می افتند و از چه چیزی حکایت می کنند؟ چرا موج «روحانی مچکریم» اینقدر فراگیر شد؟ چه مطالبی در پشت ستاره حلبی این جمله ساده نهفته است؟ هر جا سخن از تچکر است، نام روحانی می درخشد جریان «روحانی مچکریم» شاید در ابتدا واکنشی از سوی مخالفان بود برای به نقد کشیدن این جریان اما خیلی زود با ورود به صفحات شبکه های اجتماعی به جریانی قوی از طنزهای جدید تبدیل شد که چه موافقان و چه مخالفان در ترویج آن بسیار کوشیدند. آنها وقتی دیدند که دستاویزی برای سوژه های جدید طنز پیدا شده، دست از کشمکش های سیاسی خود برداشتند و بر غنای این موج جدید افزودند. حالا این روزها «روحانی مچکریم» نیز جای خود را در زمره طنزهایی مثل «پ ن پ»، «تا حالا دقت کردین …»، «غلتنامه» و از این قبیل محکم کرده و یکه تازی می کند. با این حال این جریان جدید طنز نکته های فراوان جامعه شناختی در خود دارد که بسیار قابل تامل و تحلیل است. توجه داشته باشید که گاهی مضحک ترین جملات حاوی جدی ترین پیام های اجتماعی است. من سعی کرده ام در خلال بررسی تعداد زیادی از این جملات طنز، برخی از این نکات را کمی تحلیل کنم: 1- شروع این جریان جدید طنز ابتدا کنایه ای بود از سوی جریان رقیب به کسانی که زیاده از حد فکر می کردند همه اتفاق های خوب این روزها متاثر از انتخاب حسن روحانی است. مبالغه بسیار در ارتباط دادن اتفاقات کوچک و حل برخی از مشکلات جزیی به این انتخاب سیاسی به نوعی هم این نوع از افراط را به نقد می کشید و هم به نوعی احساسات درونی جریحه دار شده از این شکست سیاسی را آرام می کرد. * از وقتی روحانی رئیس جمهور شده، همه چی خیلی منظم پیش میره، مثلا شما ببین دیروز آخرین روز هفته بود، آخرین روز ماه هم بود، آخرین روز بهار هم بود، باز امروز رو ببین، اولین روز هفته است، اولین روز ماه هم هست، اولین روز تابستون هم هست. روحانی مچکریم! * از وقتی روحانی رئیس جمهور شد، برادرم تونست امسال دیپلمش رو بگیره. روحانی مچکریم * به مورچه ها می گم دیگه چرا غذا جمع نمی کنید واسه زمستون … می گن برو بابا، مگه نمی دونی روحانی رئیس جمهور شده؟! 2- برخی از این جملات طنز فارغ از نیات سازنده شان، بازنمایی هستند از جزئیات زندگی روزمره ایرانی. چیزهای ساده ای که همه کمابیش با آنها برخورد داشته ایم و گاهی بسیار ما را عصبانی کرده اما تا به حال عرصه ای برای بیان آنها نداشته ایم! به همین خاطر هم از این فرصت مناسب کمال بهره برداری را برای مطرح کردن آنها کرده ایم. بسیاری از مشکلات ساده زندگی روزمره در خلال این جملات طنز بازتاب یافته اند. * امروز دی وی دی رایترم با زدن اولین کلید اومد بیرون …! روحانی مچکریم. * چند وقتیه موهام بدون سشوار زدن حالت می گیرن. مچکریم روحانی * از وقتی روحانی رئیس جمهور شده، تکه های آناناس از رانی راحت تر درمیاد. روحانی مچکریم * سیم هندزفریم 2 روزه گره نخورده! روحانی مچکریم 3- برخی از جملات طنز «روحانی مچکریم» فارغ از جنبه طنز موجود در آنها، انتقادی است درونی به برخی از چالش های اجتماعی موجود در جامعه. عمده این چالش ها جزو مسائل روز جامعه هستند و برای حل آنها چاره های بسیاری اندیشیده شده و طرح های بسیاری اجرا شده اما حل نشده است. کارشناسان، مسوولان اجرایی و مردم هر یک درباره آنها نظرات متفاوتی دارند و بسیاری اوقات هم سوژه رسانه ها می شوند. گاهی در برخی از این جملات طنز انتقادآمیز نوعی میل و آرزومندی برای حل این مسائل در دوره جدید هم احساس می شود. * امروز برای اولین بار دیدم یه نیسان آبی راهنما زد و با احتیاط پیچید. روحانی مچکریم * توجه کردید از وقتی روحانی رئیس جمهور شده، دیگه خانم ها به راحتی پارک دوبل می کنن؟ روحانی مچکریم 4- برخی دیگر از این جملات طنز اشاره ظریفی به مشکلات موجود در روابط اجتماعی ما ایرانی ها دارند. مشکلات اجتماعی کوچکی که بسیاری اوقات یا فرصت نکرده ایم یا حتی خجالت کشیده ایم به آنها اعتراض کنیم و گاهی مانند یک عقده کوچک در پس ذهن ما جا خوش کرده! * رفتم مغازه پنیر بخرم، فروشنده میگه برو بخور اگه دوس نداشتی بیا تا عوضش کنم … روحانی مچکریم * سوار تاکسی شدم 10 هزاری دادم، راننده خورد داشت! روحانی مچکریم! 5- تعدادی از این نوع جملات طنز هم به نوعی انتقادی است بر این حس اجتماعی که با این اتفاقات خوب گمان می کند هر چیزی به دست با کفایت رئیس جمهور جدید حل می شود و گویی حسن روحانی بسان یک جادوگر قادر است با کلیدهایش در هر قفلی را باز کند. * از روحانی می خواهیم که قاتل بروسلی رو پیدا کنه. روحانی مچکریم * شاید باورتون نشه ولی از صبح خواستگارا پاشنه در ما رو از جا درآوردن! مچکریم روحانی 6- برخی از این جملات فارغ از حس طنزشان واکنشی است به توقعات بیجای مردم از رئیس جمهور جدید که باید هر کاری را برای آنها انجام دهد؛ حتی ساده ترین کارهای روزمره را! بیشتر این جملات با قاعده برعکس ساخته می شود، به این شکل کلی که چرا او این کارها را انجام نداده. البته در برخی از آنها کمی حس عقده گشایی هم دیده می شود! * از دکتر روحانی تقاضا دارم سوراخای نون سنگک رو پر کنه، مربا آلبالو کوفتمون می شه. * رفتم هندونه خریدم، سفید در اومد! از روحانی بعید بود واقعا! * پول پمپ بنزینیه رو که دادم، 4900 برداشت، بقیه رو پس داد. یه نگاه به آسمون کردم گفتم روحانی … یارو برگشت گفت بی خیال بابا گازوئیل زدی! 7- گروهی از این پیام ها نیز در درون خود چالش های امروزی روابط درون خانواده های ایرانی را بازنمایی می کند. برخی از این چالش ها بسیار ساده و جزیی هستند اما برخی دیگر هم تا حدودی چالش های جدی خانوادگی را بازنمایی می کنند. * امروز صبح برای اولین بار زود بیدار شدم و رفتم نون خریدم … بابام بهم خندید و روشو کرد اون طرف و گفت: مچکریم روحانی * از وقتی روحانی اومده کنترل کولر همیشه دسته منه! روحانی مچکریم * دیگه مامان بابام بچه های مردمو تو سر من نمی زنن. روحانی مچکریم * ما یه هفته اس هر روز ته دیگ سیب زمینی داریم. روحانی مچکریم پشت «روحانی مچکریم» چیست؟ غربی ها یک اصطلاح دارند به اسم Bandwagon و آن را به کسی نسبت می دهند که زیادی موج سواری می کند. چیزی شبیه «اسکی رفتن» و «پاتیناژ رفتن» ما، ولی با کاربرد خیلی بیشتر. مثلا آن ور آبی ها به جماعتی که تا استقلال اوضاعش در لیگ برتر بهتر می شود رنگ عوض می کنند و استقلالی می شوند و تا پرسپولیس جلو می زند (که به ندرت چنین اتفاقی می افتد) پرسپولیسی می شوند، می گویند بندواگن. طبق همین تعریف حتی ملتی که بنا به توصیه «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» در هر برهه و دوره زمانی آویزان یکی از قدرت های شرق و غرب هستند و آخر سر هم هیچی نمی شوند همین لقب بند واگن را می گیرند. اما بندواگن جدا از تعاریف و معانی خیابانی اش، یکی از زیرشاخه های مهم پروپاگاندا یا علم تبلیغات برای بسیج افکار عمومی هم هست. این اصل که در زبان خودمان به اسم «اثر ارابه موسیقی» شناخته شده می گوید آقا جان! مردم زمانی که متوجه شوند (یا به آنها القا شود) که میلیون ها نفر دیگر مشغول فکر کردن یا حرف زدن درباره چیز خاصی هستند، یا نوع خاصی فکر می کنند، احتمال اینکه آنها هم بدون فکر و تامل و همینطوری محض تنوع آن را بپذیرند و آنطور حرف بزنند و آنطور فکر کنند، به شدت زیاد است. حتی چند وقت پیش تحقیقی می خواندم درباره اینکه مردم در انواع انتخابات، به فرد یا گروهی که حدس می زنند (یا در تبلیغات به آنها نشان داده می شود) که پیروز است، تمایل بیشتری دارند. اصل پروپاگاندای بندواگن همه جا و همه وقت درست عمل کرده و حتی در همین چند ماه بارها پیش آمده که رسانه های غربی در زمانی که بازار نوسان زیادی دارد، از روش القای سوددهی خرید سکه و ارز و کالا، به بدتر شدن اوضاع دامن می زنند؛ مثلا من با خیال راحت نشسته ام خانه و دارم میوه می خورم اما تا می بینم یک سوم تهران در حال غارت هایپر استار هستند، می گویم «اوه، قراره قحطی بشه، منم برم خرید.» به نظرم همه ماجرا همین است! حتی خود شبکه های اجتماعی هم در توضیح اینکه چطور می توانید این جور موج ها را بسازید، توضیحاتی می دهند. مثلا شما می نویسید «امروز # هوا چه خوبه»، دوستتان می نویسد «اینجا # هوا سرده» و بعد با یک کلیک می شود همه این # هوا را همه جا دید و اگر این «هوا» کلمه بهتری باشد و موقعیت برای بامزه بازی و شوخی با آن وجود داشته باشد، تکیه کلام ساده شما می ترکاندو اصطلاحا «تِرند» می شود. مردم هم که شکر خدا همه بندواگن! به جهت اینکه ثابت کنند من هم اینطوری فکر می کنم و «منم بلدم» بازی را ادامه می دهند. منظورم اصلا این نیست که اینجور کارها عامیانه است و ما ال و بلیم. ما فقط درباره یک اصل حرف می زنیم؛ اصلی که همیشه و همه جا جواب داده و هر جور بازی ذهنی درست و غلط و زشت و پاکی که دلتان بخواهد را می توانید با آن راه بیندازید.
منبع : همشهری جوان [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 3:58 عصر ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
مرگ ترین حقه ی جادوگران داغ ترین شهوت آتش زدن تهمت شاعر به سیاوش زدن هر که تو را دید زمین گیر شد سخت به جوش آمدو تبخیر شد درد بزرگ سرطانی من کهنه ترین زخم جوانی من با تو ام ای شعر به من گوش کن نقشه نکش حرف نزن گوش کن شعر تو را با خفه خون ساختند از تو هیولای جنون ساختند ریشه به خونابه و خون میرسد میوه که شد بمب جنون میرسد محض خودت بمب منم ، دور تر ! می ترکم چند قدم دور تر ! از همه ی کودکی ام درد ماند نیم وجب بچه ولگرد ماند حال مرا از من بیمار پرس از شب و خاکستر سیگار پرس از سر شب تا به سحر سوختن حادثه را از دو سه سر سوختن خانه خرابی من از دست توست آخر هر راه به بن بست توست * چک چک خون را به دلم ریختم شعر چه کردی که به هم ریختم ؟ گاه شقایق تر از انسان شدی روح ترک خورده ی کاشان شدی شعر تو بودی که پس از فصل سرد هیچ کسی شک به زمستان نکرد زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ هر چه که بستند دروغ است و بس تیغه ی زنجان بخزد بر تنت خون دل منزویان گردنت شاعر اگر رب غزل خوانی است عاقبتش نصرت رحمانی است حضرت تنهای به هم ریخته خون و عطش را به هم آمیخته کهنه قماری است غزل ساختن یک شبه ده قافیه را باختن دست خراب است چرا سر کنم ؟ آس نشانم بده باور کنم دست کسی نیست زمین گیری ام عاشق این آدم زنجیری ام شعله بکش بر شب تکراری ام مرده ی این گونه خود آزاری ام من قلم از خوب و بدم خواستم جرم کسی نیست ، خودم خواستم شیشه ای ام سنگ ترت را بزن تهمت پر رنگ ترت را بزن سارق شبهای طلاکوب من میشکنم میشکنم خوب من * منتظر یک شب طوفانی ام در به در ساعت ویرانی ام پای خودم داغ پشیمانی ام مثل خودت درد خیابانی ام "با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام" مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟ تا که مرا دید به حالم گریست ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟ مردن تدریجی اگر زندگی ست "طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام" من که منم جای کسی نیستم میوه ی طوبای کسی نیستم گیج تماشای کسی نیستم مزه ی لبهای کسی نیستم "دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام" خسته از اندازه ی جنجال ها از گذر سوق به گودال ها از شب چسبیده به چنگال ها با گذر تیر که از بال ها "آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام" شعر اگر خرده هیولا شدم آخر ابَر آدم تنها شدم گاه پریشان تر از این ها شدم از همه جا رانده ی دنیا شدم "ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام" وای اگر پیچش من با خمت درد شود تا که به دست آرمت نوش خودم زهر سراپا غمت بیشترش کن که کمم با کمت "خوب ترین حادثه میدانمت خوب ترین حادثه میدانی ام ؟" غسل کن و نیت اعجاز کن باز مرا با خودم آغاز کن یک وجب از پنجره پرواز کن گوش مرا معرکه ی راز کن "حرف بزن ابر ِ مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام" قحطی حرف است و سخن سالهاست قفل زمان را بشکن سال هاست پر شدم از درد شدن سال هاست ظرفیت سینه ی من سال هاست "حرف بزن حرف بزن سال هاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام" * روز و شبم را به هم آمیختم شعر چه کردی که به هم ریختم ؟ یک قدم از تو همه ی جاده من خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من شعر تو را داغ به جانت زدند مهر خیانت به دهانت زدند هر که قلم داشت هنرمند نیست ناسره را با سره پیوند نیست لغلغه ها در دهن آویختند خوب و بدی را به هم آمیختند ملعبه ی قافیه بازی شدی هرزه ی هر دست درازی شدی کنج همین معرکه دارت زدند دست به هر دار و ندارت زدند سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟ لب بگشایید اگر دیده اید تا که به هر وا ژه ستم میشود دست ، طبیعی است قلم میشود وا ژه ی در حنجره را تیغ کن زیر قدم ها تله تبلیغ کن شعر اگر زخم زبان تیز تر شهر من از قونیه تبریز تر زنده بمان قاتل دلخواه من محو نشو ماه ترین ماه من مُردی و انگار به هوش آمدند هی ! چقدر دست برایت زدند ! ----------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:48 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر تا مرا می نگرد قافیه را می بازم ... بازی منتهی العافیه را می بازم سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بندِ توام آزادم چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت همه شهر مهیاست مبادا که تو را آتش معرکه بالاست مبادا که تو را این جماعت همه گرگند مبادا که تو را پی یک شام بزرگند مبادا که تو را دانه و دام زیاد است مبادا که تو را مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه برف و کولاک زده راه خراب است نرو بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند این شب وسوسه انگیز مرا می شکند بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش ... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش --------------------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:46 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
این روزها نصرت رحمانی ? می روم تا درو کنم خود را از زنانی که خیس پاییزند از زنانی که وقت بوسیدن غرق آغوشت اشک میریزند میروم طرح غصه ای باشم مثل اندوه خالکوبی هاش میروم تا که دست بردارم از جهان مخوف خوبی هاش ! مثل تنهایی ِ خودم ساکت مثل تنهایی ِ خودم سر سخت مثل تنهایی ِ خودم وحشی مثل تنهایی ِخودم بد بخت ! هر دوتا کشته مرده ی مردن هر دوتا مثل مرد آزرده هر دوتا مثل زن پر از گفتن هر دوتا پای پشت پا خورده ما جهانی شبیه هم بودیم آسمان و زمینمان با هم فرقمان هم فقط در اینجا بود او خودش بود و من خودم بودم در نگاهش نگاه میکردم در نگاهش دو گرگ پنهان بود نیش تیز کنار ابروهاش او هم از توله های آبان بود با تو ام قاب عکس نارنجی با تو ام زر قبای پاییزی در نگاهت حضور مولانا است پا رکاب دو شمس تبریزی! توی چشمت دوباره ماهی ها توی چشمت عمیق اقیانوس توی چشمت همیشه دعوا بود بین هر هشت دست اختاپوس توی چشمت چقدر آدم ها داس ها را به باغ من زده اند سیب بکری برای خوردن نیست تا ته باغ را دهن زده اند در سرت دزد های دریایی نقشه ام را دوباره دزدیدند اجتماعی که سارقت بودند از تو غیر از بدن نمیدیدند از تو غیر از بدن نمیخواهند کرم هایی که موریانه شدند عده ای هم که مثل من بودند ساکنان مریض خانه شدند ساکنان مریض خانه شدیم حال ما را اگر نمیدانی عقربی را دچار آتش کن اینچنین است مرد آبانی ! ماده جغد سفید من برگرد ! بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟ من هدایت شدم..خدا شاهد ! بار کج هم به منزلش گاهی …. بار کج هم به منزلش برسد آه من هم نمیرسد به تنت قاصدک های نامه بر گفتند شایعه است احتمال آمدنت عشق من در جنون خلاصه شده دست من نیست ، دست من ، عشقم ! دست من ناگهان به حلقومت ! مرگ من ،دست و پا نزن عشقم ! من مریضم که صورتم سرخ است شاعری که چقدر تب دارم اندکی دوست رو به رو با من یک جهان دشته از عقب دارم در سرم درد های مرموزی است مغزم از شعر مرده پر شده است خط و خوط نوار مغزی گفت شاعر این شعر هم تومور شده است من سه تا نطفه در سرم دارم جان من را سه شعر میگیرد ؟ خط و خوط نوار مغزی گفت : فیل هم با سه غده میمیرد ! بیت هایی که آفریدمشان در پی روز قتل عام منند هر مزاری علیرضا دارد کل این قبر ها به نام منند مرگ مغزی است طعم ابیاتم مزه ی گنگ و میخوشی دارم باورم کن که بعد مردن هم حس خوبی به خود کشی دارم ! کار اهدای عضو هایم را به همین دوستان اندکم بدهید چشم و گوشم برای هر کس خواست مغز من را به کودکم بدهید در سرم رنج های فر هاد است یک نفر بعد من جنون باید! تیشه ام را به دست او بدهید بعد من کاخ بیستون باید .. وای از این مرد زرد پاییزی وای از این فصل خشک پا خوردن وای از این قرصهای اعصابی وقت هر وعده بیست تا خوردن مرد آبانی ام بفهم احمق! لحظه ای ناگهان که من باشم هر چه ضد و نقیض در یک آن کوچک بی کران که من باشم مرد آبانی ام که قنداقی وسط سردی کفن بودم بعد سی سال تازه فهمیدم جسدی لای پیرهن بودم ! جسد شاعری که افتاده از نفس از دوپا از هر چیز سال تحویلتان بهار اما سال من از اواسط پاییز زردی ام از نژاد فصلم بود سرخی ام از تبار برگی که روز میلادم از درخت افتاد زیر رگباری از تگرگی که از تبار جنون پاییزی کاشف لحظه های ویرانی عقربی در قمر تمرکیدیم وای از این اجتماع آبانی ? من تو ام من خود تو ام شاید شعر دنبال هردومان باشد نیمه ای از غمم برای تو تا خودکشی مال هر دومان باشد ------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:45 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
جسدم را برایت آوردم هی بریدی سکوت باریدم بخیه کردی و طاقت آوردم در تنم زخم و نخ فراوان است سر هر نخ برای پرواز است تا برقصاندم برقصم من او خداوند خیمه شب باز است از تبار خروش و طغیان بود رشته آتشفشان بر موهاش چشمهایش عصاره خورشید زیر رنگین کمان ِ ابروهاش با صدایش ترانه هایم را یک به یک روبراه می کردم مرده دست پاچه ای بودم تا به چشمش نگاه می کردم بدنش را چگونه باید گفت ساده نیست آنچه درسرم دارم من که در وصف یک سرانگشتش یک لغت نامه واژه کم دارم زندگی اتفاق خوبی بود، آخرش با نگاه بهتر شد چشمهایت همیشه یادم هست هر نگاهی به مرگ منجر شد چشمهایت عقیق ِ اصل یمن گونه ها قاچ سیب لبنانی تو بخندی شکسته خواهدشد، قیمت پسته های کرمانی نرم ِ رویاست جنس حلقومت حافظ ازوصف خسته خواهدشد وا کن از دکمه دکمه ها بدنت چشم شیراز بسته خواهدشد سرو خوش قامت تراشیده شاخه هایت کجاست پربزنم؟ حیف ازآن ساقه پا که با بوسه زخم ِ محکم تر از تبر بزنم ازکدامین جهان سفرکردی؟ نسبت ازکجای منظومه است؟ که به هردانه دانه سلولت جای یک جای دوووووور معلوم است مردم از دین خروج می کردند تا تو سمت گنــاه می رفتی شهر بی آبرو به هم می ریخت در خیابان که راه می رفتی زندگی کردمت بهانه ی من غیرتو هرچه زنده را کشتم چندسال است روزگار منی مثل سیگار لای انگشتم دور تا دورم ابرمشکوکی است جبهه های هوای تنهایی فصل فصلم هجوم آبان هاست تف به جغرافیای تنهایی مثل دوران خاله بازی بود مثل یک مرد ِ مرده خوانده شدم ای خدای تمام شیطان ها از بهشتی بزرگ رانده شدم تو در ابعاد من جوانه زدی عکس من، قاب بودنت بودم تو به فکر خیانتت بودی من به فکرسرودنت بودم چشم خودرا به دست خود بستم تا عذاب سبک تری باشی تا در اندوه رفتنت باشم تو در آغوش دیگری باشی دختر کوچه های تابستان طعم شیرین و داغ خردادی من خداوندِ بیستون بودم تو به فکر کدام فرهادی؟ چشم هایت کجای تقویمند ؟ از چه فصلی شروع خواهی کرد؟ واژه واژه غروب زاییدم ازچه صبحی طلوع خواهی کرد ؟ تو نباشی تمام این دنیا مملو از مردهای بیمار است تو نبودی اذیتم کردند زندگی سخت کودک آزار است خانه ام را مچاله ات کردم جای خالیت روی تختم ماند حسرت سیب های ممنوعه روی هرشاخه درختم ماند هر دو از کاروان ِ آواریم هردو تا از تبار شک، یا نه؟ ما به فریاد هم قسم خوردیم هردو تا درد مشترک ،یا نه؟ گیرم از چنگ جان به در ببری... گیرم از تن فرار خواهی کرد... عقل من هم فدای چشمهایت با جنــــــونم چکار خواهی کرد؟ سی و یک روز درد در به دری سی و یک هفته خودکشی کردن سی و یک ماه خسته ام کردی …. سی و یک سال طاقت آوردن در تکاپــــوی بودنت بودم زخم های همیشه ام بودی بت سنگین ـ سنگ در هر دست دشمن سخت شیشه ام بودی می روی نم نم و جهانم را ساکت و سوت و کورخواهی کرد لهجه کفش هات ملتهبند بی شک از من عبورخواهی کرد در همین روزهای بارانی یک نفرخیره خیره میمیرد تو بدی کردی و کسی با عشق ازخودش انتقام میگیرد خبرم را تو ناشنیده بگیر بدنت را به زنده ها بسپار کودکت هم مرید چشمت شد نام من را بروی او بگذار بعدمرگم ،سری به خانه بزن زندگی تر کنی حضورم را تا بیایی شماره خواهم کرد ردپاهای دور گورم را آخرم را شنیده ای اما … در دلت هیچ التهابی نیست باتو مرگ و بدون تو مرگ است عشق را هیچ انتخابـی نیست ------------------------------- [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 11:43 صبح ] [ دختر و پسرای ایرونی ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |